بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
لب دريا، نسيم و آب و آهنگ، شكسته ناله های موج بر سنگ. مگر دريا دلی داند كه ما را، چه توفان ها ست در اين سينه تنگ ! تب و تابی ست در موسيقی آب كجا پنهان شده ست اين روح بی تاب فرازش، شوق هستی، شور پرواز، فرودش : غم؛ سكوتش : مرگ ومرداب ! سپردم سينه را بر سينه كوه غريق بهت جنگل های انبوه غروب بيشه زارانم در افكند به جنگل های بی پايان اندوه ! لب دريا، گل خورشيد پرپر ! به هر موجی، پری خونين شناور ! به كام خويش پيچاندند و بردند، مرا گرداب های سرد باور ! بخوان، ای مرغ مست بيشه دور، كه ريزد از صدايت شادی و نور، قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه هزاران نغمه دارم چون تو پر شور ! لب دريا، غريو موج و كولاك، فرو پيچده شب در باد نمناك، نگاه ماه، در آن ابر تاريك؛ نگاه ماهی افتاده بر خاك ! پريشان است امشب خاطر آب، چه راهی می زند آن روح بی تاب ! « سبكباران ساحل ها » چه دانند، «شب تاريك و بيم موج و گرداب » ! لب دريا، شب از هنگامه لبريز، خروش موج ها: پرهيز ... پرهيز ... ، در آن توفان كه صد فرياد گم شد؛ چه بر می آيد از وای شباويز ؟! چراغی دور، در ساحل شكفته من و دريا، دو همراز نخفته ! همه شب، گفت دريا قصه با ماه دريغا حرف من، حرف نگفته ! فریدون مشیری
برچسبها: فریدون مشیری