بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
و اینک، شاخه ی نزدیک! از سر انگشتم پروا مکن. بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست، عطش آشنایی است. درخشش میوه! درخشان تر وسوسه ی چیدن در فراموشی دستم پوسید دورترین آب ریزش خود را به راهم فشاند پنهان ترین سنگ سایه اش را به پایم ریخت. و من، شاخه ی نزدیک! از آب گذشتم، از سایه بدر رفتم رفتم، غرورم را بر ستیغ عقاب – آشیان شکستم و اینک، در خمیدگی فروتنی، به پای تو مانده ام. خم شو، شاخه ی نزدیک! سهراب سپهری
برچسبها: سهراب سپهری