بهترین اشعار برای تو که نیستی  

به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی

من آویخته از طناب بودم و

تو

تفنگ در دست

شلیک کردی

شلیک کردی به طناب

برگشتم به زندگی

خطا رفته بود

دوباره داری نشانه می‌روی

قلب هدف را

درست نشانه گرفتی

بزن

زندگی همین‌ است

که شلیک می‌شود از دست‌های تو

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۴/۰۵/۲۱ساعت 19:53 توسط آدم برفی| |

نه

این‌ها کاغذی نیستند

                      که بادشان ببرد

پاره سنگی که روی رویاهایم گذاشتی بردار

روی باد بگذار

رویاهای من‌اند

                 که باد را به‌هم ریخته‌اند.

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۴/۲۳ساعت 17:56 توسط آدم برفی| |

از پسِ اين همه برف

                        كه در دلم باريد

بوی تو می‌آید

 

گل كاشتی بهار!

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۱/۲۱ساعت 18:36 توسط آدم برفی| |

دریا عمیق است

تنهایی عمیق‌تر

دستت را بده

                   با هم دست و پا بزنیم

پیش از آن که غرق شویم

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۲/۲۸ساعت 20:49 توسط آدم برفی| |

برفی که می‌بارید من بودم

تو را احاطه کردم

در بَرَت گرفتم

گونه‌هایت را نوازش کردم

شانه‌هایت را بوسیدم

و پاره پاره ریختم

                    پیشِ پای تو

 

بر من پا گذاشتی

کوبیده‌تر سخت‌تر محکم‌تر شدم

 

تابیدی به من

               آب شدم

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۱/۰۳ساعت 18:8 توسط آدم برفی| |

در ظلمات مانده بودم
بوی تو پیچید در دلم
روشن شد همه جا
تو را دیدم
بوی تو رفت و رفت
محبوبه شب ام
کاش
           در ظلمات مانده بودم

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۱/۰۲ساعت 8:58 توسط آدم برفی| |

ای کاش درخت بودم

زبانم  زبانِ سکوت بود

تا سکوت تو را می فهمیدم

 

مثل زبان گنجشکی تنها

                  که حرف پاییز را فهمیده است

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۰/۱۷ساعت 17:39 توسط آدم برفی| |

گاهی صخره‌ها هم گریه می‌کنند

ندیده‌ای تو

هرگز هم نخواهی دید

اما صخره‌ها هم گاهی گریه می‌کنند

نمی‌دانی چرا

هرگز هم به تو نخواهم گفت

اما گریه می‌کنند صخره‌ها

دريا‌ها با خود غمی را می‌آورند و می‌برند

اما صخره‌ها نمی‌دانی

وقتی که گریه می‌کنند ...

وقتی که گریه می‌کنند ...

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۰/۱۷ساعت 1:24 توسط آدم برفی| |

من آویخته از طناب بودم و

تو

      تفنگ در دست

                          شلیک کردی

شلیک کردی به طناب

برگشتم به زندگی

                     خطا رفته بود

دوباره داری نشانه می‌روی

                                قلب هدف را

درست نشانه گرفتی

بزن

     زندگی همین‌ است

                           که شلیک می‌شود از دست‌های تو

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۰/۰۵ساعت 0:15 توسط آدم برفی| |

ساقه ی علفی

              کنار ساقه ی علفی

                                   در علفزاری انبوه

در باد خم می شویم

                       به سمت دیگری

و دیگری

           به سمت دیگری

و دیگری

           به سمت دیگری

و دیگری...

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۰/۰۳ساعت 22:42 توسط آدم برفی| |

پل سراسر آب‌های خروشان بود  و

رودخانه خشكيده


نه به سمت ديگر رفتيم

نه اين‌سو جريانی در كار بود

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۰/۰۱ساعت 19:42 توسط آدم برفی| |

اگر دری ميان ما بود

می‌كوفتم

            درهم می‌كوفتم

اگر ميان ما ديواری بود

بالا می‌رفتم پايين می‌آمدم

                            فرو می‌ريختم

اگر كوه بود دريا بود

پا می‌گذاشتم

بر نقشه‌ی جهان و

                    نقشه‌ای ديگر می‌كشيدم

اما ميان ما هيچ نيست

هيچ

و تنها با هيچ

                هيچ كاری نمی‌شود كرد

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۹/۱۲ساعت 8:18 توسط آدم برفی| |

کسی مدام به در می‌کوبد

این‌‌جا

        رویای مردی مرده زندگی می‌کند

و رویاها

              در را به روی کسی

                                       باز نمی‌کنند

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۸/۲۷ساعت 0:1 توسط آدم برفی| |

 

باید برای عبور از شب

            اسمش را صدا می‌زدم

و اسم شب

            سکوتی طولانی بود

                                که تا صبح ادامه داشت

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۸/۲۶ساعت 9:43 توسط آدم برفی| |

چگونه گهواره با ناآرامی‌

                       می‌خواهد آرامت کند

 پیوسته روی این گُسَل

کسی‌

خانه‌ام را می‌لرزاند

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۷/۰۵ساعت 1:30 توسط آدم برفی| |

توشه‌ی سفرم را  رازی سنگین کرده‌است

این چمدان هرگز باز نخواهد شد

به هر شهری می‌رسم

                         هنوز نرسیده‌ام

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۶/۱۸ساعت 8:31 توسط آدم برفی| |

هر روز که می‌گذرد

                       تکه‌تکه‌ام می‌کند

 

می‌نشینم

تکه‌های خودم را جمع می‌کنم

                        کنار هم می‌چینم

می‌بینم تکه‌ای گم شده

 

هر روز که می‌گذرد

                 سبک‌تر می‌شوم

 

زمانی اگر

           تکه‌های گم‌شده را پیدا کردی

                                          کنار هم بچین

او باید من باشم

باقی پازل بی‌معنایی بود

                          که در آن

بازیگر و بازیچه را

                       از هم نمی‌شناختی

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۶/۰۶ساعت 22:14 توسط آدم برفی| |

شاخه‌ای خم شده

           پی سایه‌اش می‌گردد

سایه رفته‌ست

               زیر شاخه‌ای دیگر

 

شهاب مقربین


برچسب‌ها: شهاب مقربین
نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۶/۰۶ساعت 22:8 توسط آدم برفی| |