بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست حوای من ! بر من مگیر این خودستایی را که بی شک تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست همواره چون من نه ! فقط یک لحظه خوب من بیندیش لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را در دستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست محمد علی بهمنی
برچسبها: محمد علی بهمنی