بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
در این کوه سرد سکوتم صدایی که نیست به رگهای مردابی ام سم وابستگی است به سختی نفس میکشم در هوایی که نیست چو مهمان سرایی قدیمی و متروکه ام که بود هر اتاقم پر از ماجرایی که نیست نگاهم چو ابری ترک خورده از رعد عشق رود سر گذارد برآن شانه هایی که نیست همه دفتر روحم از مشق غم خط خطی است همه صفحه هایش پر است از نوایی که نیست به پاییز لبهای من گل نخواهد شکفت به غمهای یلدایی ام انتهایی که نیست به دستانت امروز محتاجم ای آشنا ولی از من اینجا اثر روزی آیی که نیست محسن سرمچ از دفتر پنجره ی پاییز
برچسبها: محسن سرمچ