بهترین اشعار برای تو که نیستی  

به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی

خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین، آسمان های اجاری

با نگاهی سرشکسته، چشم هایی پینه بسته

خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی

پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

رونوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:

شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری

قیصر امین‌پور


برچسب‌ها: قیصر امین‌پور
نوشته شده در ۱۴۰۲/۱۰/۲۵ساعت 19:57 توسط آدم برفی| |

خانم اجازه هست که در قصّه ای جدید

تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید؟

آخر تو هیچ وقت قدیمی نمی‌شوی

مانند آرزوی خرید لباس عید

آخر تو... بگذریم، چه تغییر می‌کند؟

اوضاع ما دو تا پس ازین مدّت مدید

آنروز یادم است زنِ دستهای تو

بد جور مردِ دست مرا کرد نا امید

هی نبض دستهای من آنروز می‌نشست

هی پلک چشمهای من آنروز می‌پرید

یادم نرفته است که در قاب عکسِ حوض

پوشیده بود عکس تو پیراهن سپید

یادم نرفته است که لبهای قرمزت

خون، چکّه چکّه، چکّه شد از چاقویم چکید

من فکر می‌کنم که تو را دفن کرده‌ام

در گوشه ی حیاط، کنار درخت بید

من فکر می‌کنم که شبی سبز می‌شود

از خون چشم های سیاهت زنی جدید

آ‌ب و گلاب، دسته گل صورتی و سرخ

امروز هم سلام، زن لاغر سپید

آیا اجازه هست در این قصّه ی جدید

تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید؟

حامد ابراهيم پور


برچسب‌ها: حامد ابراهيم پور
نوشته شده در ۱۴۰۲/۱۰/۲۴ساعت 18:49 توسط آدم برفی| |