بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
بی تو، مهتابشبی، باز از آن كوچه گذشتم همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه كه بودم در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشۀ ماه فروریخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: ـ از این عشق حذر كن! لحظهای چند بر این آب نظر كن، آب، آیینۀ عشق گذران است، تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، كه دلت با دگران است! تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن! با تو گفتم: حذر از عشق!؟ - ندانم سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم! روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد، چون كبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . . باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! اشكی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . . اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه كشیدم. نگسستم، نرمیدم. رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . . بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم! فریدون مشیری وقتی که نیستی تو در اینجا چه فایده؟ دریا به رنگ آبی ِ روشن، پر از سکوت وقتی که نیست ماهیِ دریا، چه فایده؟ بی تو به درد می خورد آیا تمامِ من؟ این شاعر همیشه ی تنها؟ چه فایده! گفتی: بخند، مرد که گریه نمی کند خندیده ام به ریشِ خودم، ها... چه فایده؟ در یک اتاق خیس سه در سه بدون تو با خاطرات یخ زده ی ما، چه فایده... این منظره بدون تو زیبا نمی شود از من نگیر بودن خود را... چه فایده- باید که تا نبودن تو عادتم شود این سرنوشت من شده... فردا، چه فایده روی دلم که پا بِگُذاری شکسته ام این شد جواب عشق من آیا؟ چه فایده امید صباغ نو در این دنیا تک و تنها شدم من گیاهی در دل صحرا شدم من چو مجنونی که از مردم گریزد شتابان در پی لیلا شدم من چه بی اثر می خندم چه بی ثمر می گریم به ناکامی چرا رسوا شدم من چرا عاشق چرا شیدا شدم من من آن دیرآشنا را می شناسم من آن شیرین ادا را می شناسم محبت بین ما کار خدا بود از این جا من خدا را می شناسم خوشا روزی که این دنیا سرآید قیامت با قیامِ محشر آید بگیرم دامن عدل الهی بپرسم کام عاشق کی برآید چه بی اثر می خندم چه بی ثمر می گریم به ناکامی چرا رسوا شدم من چرا عاشق چرا شیدا شدم من به ناکامی چرا رسوا شدم من چرا عاشق چرا شیدا شدم من رحیم معینی کرمانشاهی
برچسبها: فریدون مشیری
برچسبها: امید صباغ نو
برچسبها: رحیم معینی کرمانشاهی