بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
آی ... معشوقی که دستانت به خون آلوده است شهر را آتش زدی،حالا دلت آسوده است؟! سعی کردم تا که قانع باشم از بوسیدنت سعی خود را می کنم... هر چند که بیهوده است تو چه میدانی که این دیوانه از شوق لبت با چه حالی راه را تا خانه ات پیموده است؟ ریشه های فرش مان را داشتم می بافتم... دستم عادت کرده از بس بین مویت بوده است مادرم می گفت:"غیر از غم چه دارد عاشقی؟" عشق اما بیش از این ها را به من افزوده است نیست در قاموس رندان صحبت از عاقل شدن ما اطاعت می کنیم از آنچه دل فرموده است سجاد شهیدی گفتم برایم شعر بفرست اما نه شعرهایی که عاشقان دیگرت برای تو می گویند نه شعرهایی که عاشقان دیگرت در آن مرگ خود را به خاطر تو آرزو می کنند گفتم برایم شعر بفرست و حالا می گویم هر که شعر خوبی گفت برایم بفرست حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت برای تو می گویند می خواهم بدانم دیگران که دچار تو می شوند تا کجای شعر پیش می روند تا کجای عشق تا کجای جاده ای که من در انتهای آن ایستاده ام افشین یداللهی هر کجا نیست کسی، آنطرفِ میز، منم خسته و غمزده با خویش گلاویز، منم هر چه افتاده کناری و نفهمیده کسی هیچکس هم پیِ آن نیست، همان چیز منم خسته، خلقی پیِ ما میل ترحّم دارند شوم، شوریده، حزین، گریهی یکریز منم هر که در من وطنی داشته، شد خانه خراب شهر ویران شده از غارت چنگیز منم به تنِ سردِ من اینگونه که داغِ تو نشست شاهِ قاجار تو، مشروطهی تبریز منم اول قصّهی سهراب، خوشایند، تویی آخر قصّه ولی، تلخ و غم انگیز منم دل و دین، هوش و هوس ،هر چه که بردی بشمر به خیال چه نشستی؟ ته پاییز منم .... بعد یک عمر اگر حالِ مرا میپرسی خندهی زورکیِ از گله لبریز، منم سجاد شهیدی من درختی کلاغ بر دوشم، خبرم درد میکند بدجور ساقه تا شاخه ام پر از زخم است، تبرم درد میکند بدجور من کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هوّیت دارم یک اشاره بدون انگشتم، اثرم درد میکند بدجور جنگجویی نشسته بر خاکم، در قماری که هر دو میبازیم پسرم روی دستم افتاده، سپرم درد میکند بد جور مثل قابیل بی قبیله شدم، بوی گندم گرفته دنیا را بسکه حوا، هوایی اش کرده، پدرم درد میکند بدجور هرچه کوه بزرگ میبینی، همگی روی دوش من هستند عاشقی هم که قوز بالا قوز، کمرم درد میکند بدجور تو فقط صبر میکنی تجویز، من فقط صبر میکنم یکریز بس که دندان گذاشتم رویش، جگرم درد میکند بدجور بستری کن مرا در آغوشت، با دو نخ شعر و این هوا باران مرغ عشقی بدون همزادم، که پرم درد میکند بد جور برسان قرص بوسه ـ اورژانسی ـ قرص یک ور سفید و یک ور سرخ برسان نشئهای ز لبهایت، که سرم درد میکند بدجور مرتضی خدایگان
برچسبها: سجاد شهیدی
برچسبها: افشین یداللهی
برچسبها: سجاد شهیدی
برچسبها: مرتضی خدایگان