بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
بیا بگو که ز عشقت چه طرف بربستم اگر چه خرمن عمرم غم تو داد به باد به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم چو ذره گر چه حقیرم ببین به دولت عشق که در هوای رخت چون به مهر پیوستم بیار باده که عمریست تا من از سر امن به کنج عافیت از بهر عیش ننشستم اگر ز مردم هشیاری ای نصیحتگو سخن به خاک میفکن چرا که من مستم چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست که خدمتی به سزا برنیامد از دستم بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم حافظ پ ن: مصرع دوم بیت دوم، مطلع یکی از غزلهای سعدی است: به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم کجا روم که بمیرم بر آستان امید اگر به دامن وصلت نمیرسد دستم شگفت ماندهام از بامداد روز وداع که برنخاست قیامت چو بی تو بنشستم بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس یکی منم که ندانم نماز چون بستم نماز کردم و از بیخودی ندانستم که در خیال تو عقد نماز چون بستم نماز مست شریعت روا نمیدارد نماز من که پذیرد که روز و شب مستم چنین که دست خیالت گرفت دامن من چه بودی ار برسیدی به دامنت دستم من از کجا و تمنای وصل تو ز کجا اگر چه آب حیاتی هلاک خود جستم اگر خلاف تو بودهست در دلم همه عمر نه نیک رفت خطا کردم و ندانستم بکش چنان که توانی که سعدی آن کس نیست که با وجود تو دعوی کند که من هستم
«به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم»
برچسبها: حافظ
برچسبها: سعدی