بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
خورشید واره های مرا، خواب خورده است نام شهاب های شهید شبانه را آفاق مه گرفته هم از یاد برده است ز آسمان بپرس كه جز چاه و گردباد از چالش زمین چه به خاطر سپرده است دیگر به داد گمشدگان كس نمی رسد آن سبز جاودانه هم انگار مرده است ماه جبین شكسته ی در خون نشسته را از چارچوب منظره دستی سترده است عشق - آتشی كه در دلمان شعله می كشید از سورت هزار زمستان فسرده است ای آسمان كه سایه ی ابر سیاه تو چون پنجه ای بزرگ گلویم فشرده است باری به روی دوش زمین تو نیستم من اطلسم كه بار جهانم به گرده است حسین منزوی
برچسبها: حسین منزوی