بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
و ماه را زِ بلندایش، به روی خاك كشیدن بود پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد كه عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود گل شكفته ! خداحافظ ، اگرچه لحظه دیدارت شروع وسوسهای در من، به نام دیدن و چیدن بود من و تو آن دو خطیم آری، موازیان به ناچاری كه هردو باورمان ز آغـاز، به یكدگر نرسیدن بود اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا بهار در گـل شیپوری، مدام گرم دمیدن بود شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به كام من فریبكار دغلپیشه، بهانه اش نشنیدن بود چه سرنوشت غمانگیزی، كه كرم كوچك ابریشم تمام عمر قفس میبافت ولی به فكر پریدن بود حسین منزوی
برچسبها: حسین منزوی