بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
و ز پای عشق بگسلم این قید و بند را این بار هم نشد كه به آتش در افكنم با شعله ای ز چشم تو هر چون و چند را این بار هم نشد كه كنم خاك راه عشق در مقدم تو، منطق اندیشمند را این بار هم نشد كه ز كنج دهان تو یغما كنم به بوسه ای آن نوشخند را تا كی زنم دوباره به گرداب دیگری در چشم های تو دل مشكل پسند را ؟ پروایم از گزند تعلق مده كه من همواره دوست داشته ام این گزند را من با تو از بلندی و پستی گذشته ام كوتاه گیر قصه ی پست و باند را حسین منزوی
برچسبها: حسین منزوی