بهترین اشعار برای تو که نیستی  

به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی

مرگ من روزي فرا خواهد رسيد

در بهاري روشن از امواج نور

در زمستاني غبار آلود ودور

 يا خزاني خالي از فريادو شور

 مرگ من روزي فراخواهد رسيد

 روزي از اين تلخ و شيرين روزها

 روز پوچي همچون روزهاي دگر

 سايه ز امروز ها  ديروز ها

 ديدگانم همچو دالانهاي تار

 گونه هايم همچو مرمر هاي سرد

 ناگهان خوابي مرا خواهد ربود 

من تهي خواهم شد از فرياد درد

 خاک ميخواند مرا هر دم به خويش

 ميرسند از ره که در خاکم نهند

 آه شايد عاشقانم نيمه شب

 گل بر روي گور غمناکم نهند

ميرهم از خويش وميمانم ز خويش

 هر چه بر جا مانده ويران مي شود

 روح من چو باد بان قايقي

 در افقها دورو پنهان مي شود

 مي شتابند ازپي هم بي شکيب

 روزها ،هفته ها، ماه ها

 چشم تو در انتظار نامه اي

خيره ميماند به چشم راه ها
 

ليک پيکر سرد مرا

 مي فشارد خاک دامنگير خاک

 بي تو ،دور از ضربه هاي قلب تو

 قلب من مي پوسد آنجا زير خاک

 بعد ها نام مرا باران و باد

 نرم مشويد از رخسار سنگ

 گور من گمنام مي ماند به راه

 فارغ از افسانه ها ی نام و ننگ...

 

فروغ فرخزاد


برچسب‌ها: فروغ
نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۲/۳۱ساعت 11:46 توسط آدم برفی| |