بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
دچار ابری تا اطلاع ثانوی ام خدا به کالبد من دمیده آهش را سروده با نی و ، نی نامه کرده مثنوی ام هزار شعرِ غلط خورده در سرم مانده ردیف و قافیه جان می کنند با "رَوی" ام شبیه مردی با چارچرخه ای بیکار پر از کلافگی چهار راه مولوی ام درون جمجمه ام قهوه خانه ای ست شلوغ میان هاله ای از بغض های حلقوی ام برای مرگ سرم درد می کند انگار پر از تهوّع مشتی مسکِّن قوی ام "برایتان چه بگویم زیاده بانوی من" برایتان چه بگو...!؟ بهتر است نشنوی ام...! اصغر معاذی
برچسبها: اصغر معاذی