بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
دچار ابری تا اطلاع ثانوی ام خدا به کالبد من دمیده آهش را سروده با نی و ، نی نامه کرده مثنوی ام هزار شعرِ غلط خورده در سرم مانده ردیف و قافیه جان می کنند با "رَوی" ام شبیه مردی با چارچرخه ای بیکار پر از کلافگی چهار راه مولوی ام درون جمجمه ام قهوه خانه ای ست شلوغ میان هاله ای از بغض های حلقوی ام برای مرگ سرم درد می کند انگار پر از تهوّع مشتی مسکِّن قوی ام "برایتان چه بگویم زیاده بانوی من" برایتان چه بگو...!؟ بهتر است نشنوی ام...! اصغر معاذی غمت از کودکی هم بازی دنیای من بوده خیالت سالها هم صحبت شب های من بوده هنوز آن شب نشینی های روشن خوب یادم هست که موهای تو طولانی ترین یلدای من بوده کنار تو دلم چون موج هی می رفت و می آمد هوای چشم هایت ساحل و دریای من بوده
دلم خوش بود از این که دست هایت دوستم دارند خیالم جمع...آغوشت اگر منهای من بوده
سر و سرّی اگر بوده ست...روی شانه های من اگر یک لحظه خوابت بُرده روی پای من بوده...
و ازآن سال ها این سینه ام جای کسی جز تو اگر بوده ست تنها این دل تنهای من بوده
نمی دانم کجا با گریه هایم می پری از خواب!؟ دلت از غصه ها خالی...که روزی جای من بوده ****** اگرچه "خان چُبان"* قصه ات بودم...نفهمیدم که خاتونی که دل بر آب زد "سارا"ی من بوده...! *تلفظ ترکی "خان چوپان"...دلداده ی "سارای" اصغر معاذی برگرفته از وبلاگ شاعر " عشق ....نام کوچک توست" از خواب چشمهای تو تا صبح میپرم این روزها هــوای تو افتاده در سرم هر سایهای که بگـذرد از خلوتم تویی افتادهای به جان غزلهای آخرم گاهی صدای روشنت از دور میوزد گاهی شبیه ماه نشستی برابرم یا روبهروی پنجرهام ایستادهای پاشیده عطر پیرهنت روی بستـــرم گاهی میان چادر گلدار کودکیات باران گرفتهای سر گلدان پرپرم مثل پری در آینهها حـرف میزنی جز آه...هرچه گفتهای از یاد میبرم نزدیک صبح، کنج اتاقم نشستهای لبخند میزنی و من از خواب میپرم... اصغر معاذی قصه با طعم دهان تو شنیدن دارد خواب، در بستر چشمان تو دیدن دارد وقتی از شوق به موهای تو افتاده نسیم دست در دست تو هر کوچه دویدن دارد تاک، ازبوی تَنَت مست، به خود می پیچد سیب در دامنت احساس رسیدن دارد بیخ گوش تو دلاویزترین باغ خداست طعم گیلاس از این فاصله چیدن دارد کودکی چشم به در دوخته ام...تنگ غروب دل مـن شوقِ در آغوش پریدن دارد "بوسه" سربسته ترین حرف خدا با لب توست از لب سـرخ تو این قصه شنیدن دارد...! اصغر معاذی
برچسبها: اصغر معاذی
گاهی تو را آنقدر می خواهم به تنهایی
هر صبح ، بی صبحانه از خود می زنم بیرون
می گردم و انگار دستی می دهد تابم
شب ها که پیشم نیستی ...خوابم نمی گیرد
وقتی نمی بوسی مرا با "قرص" می خوابم !
برچسبها: اصغر معاذی
برچسبها: اصغر معاذی
برچسبها: اصغر معاذی
برچسبها: اصغر معاذی