بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
فریبنده زاد و فریبا بمیرد شب مرگ تنها نشیند به موجى رود گوشه اى دور و تنها بمیرد در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب که خود در میان غزل ها بمیرد گروهى بر آنند کاین مرغ شیدا کجا عاشقى کرد، آنجا بمیرد شب مرگ از بیم آنجا شتابد که از مرگ غافل شود تا بمیرد من این نکته گیرم که باور نکردم ندیدم که قویى به صحرا بمیرد چو روزى ز آغوش دریا برآمد شبی هم در آغوش دریا بمیرد تو دریاى من بودى آغوش وا کن که می خواهد این قوى زیبا بمیرد مهدی حمیدی شیرازی "شب فراق به پایان مگر نمی آید؟" کجاست اهل دلی تا دعا کند، قدری که از دعای چو من هیچ اثر نمی آید هزار مرتبه در را زدم ولی افسوس کسی به دیدن من پشت در نمی آید نسیم های فراوان رسیده تا کنعان ولی ز یوسف من یک خبر نمی آید ز غربتم چه بگویم؟که سایه ام حتی گذشته از من و از پشت سر نمی آید هنوز می طلبد قلب من تو را ای عشق اگر چه از تو به جز دردسر نمی آید درخت خشکم و می دانم اینکه در آخر برای دیدن من جز تبر نمی آید رضا خادمه مولوی با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد ای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماند سیل وقتی خانهای را برد، از بنیاد برد عشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیست در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد ، برد شور شیرین تو را نازم که بعد از قرنها هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر هر چه برد از آنچه روزی خود به دستم داد، برد در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست هر که در میخانه از مستی نزد، فریاد برد فاضل نظری
برچسبها: مهدی حمیدی شیرازی
برچسبها: رضا خادمه مولوی
برچسبها: فاضل نظری