بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
کسی نیامده هرگز برای بدرقه اش نگاه کن که چه بی ریشه راه افتاده اگر چه نیمه پنهان ماه تاریک است شهاب سوخته دل به هر دری زده است ***************** سید مهدی موسوی
نه! نثرنیست ، نه! درهم شکسته شاعرتو
در آفتاب غزل بارها بخار شده
و باز گریه نموده فقط به خاطر تو
و آب ریخته پشت خودش مسافر تو !
خلاف حرکت طوفان، گل مهاجر تو
همیشه وسوسه انگیز بوده ظاهر تو
مگرعبور کند روزی از مجاور تو
پلیسها همه در جستجوی خود هستند
که گم شدست خیابان درون عابر تو ...
برچسبها: مهدی موسوی