بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
مگر که صبر کنی با خودم کنار بیایم به من به دیده ی یک شمع نیم سوخته منگر به این امید که شاید شبی به کار بیایم عنان ریشه ی خود را به بادها نسپردم به خود اجازه ندادم ضعیف، بار بیایم مرا نسیم به نام ای گل شکفته! که باید به پیشواز تو با نام مستعار بیایم چگونه چون غزلی در صحیفه تو بگنجم؟ چگونه گوشه ی کاغذ به اختصار بیایم؟ سید مهدی موسوی تو آمدی که بگویی: اگر... اگر می رفت... تو آمدی و کسی داشت سمت در می رفت! تو آمدی و چنان زل زدی به پوچی من که داشت حوصله ی انتظار سر می رفت!! تو آمدی و کسی گوشه ی غزل هی با ↓ ردیف و قافیه هایی عجیب ور می رفت تو آمدی، کلماتی که مرد ساخته بود شبیه صابون از دست شعر در می رفت از اینکه آمده تا... بیشتر پشیمان بود از اینکه آمده تا... هرچه بیشتر می رفت! اشاره کرد خدا سمت پرتگاه... ولی ↓ به گوش من... و تو این حرف ها مگر می رفت! ■ ■ ■ تو آمدی که بگویی... به گریه افتادی! و پشت پنجره انگار یک نفر می رفت سید مهدی موسوی مباد قطره اشکی میان لیقه بیفتد سیاه بخت شود اشک و درمضیقه بیفتد به خط خوش بنویسید اشک دیده برآن است که قطره قطره به یاد تو هر دقیقه بیفتد بگیر چتر صدف را دوباره بر سر و مگذار خراش نم نم باران بر این عتیقه بیفتد خدا کند که دل این گنج پرغبارقدیمی به دست راهزنی پاک وخوش سلیقه بیفتد چه می شود که درانبوه تیرهای پیاپی نگاه تیر خلاصی به این شقیقه بیفتد سید مهدی موسوی [از خواب ها پرید، از گریه ی شدید اما کسی نبود... اما کسی ندید...] از خواب می پرم، از گریه ی زیاد از یک پرنده که خود را به باد داد از خواب می پری از لمس دست هاش و گریه می کنی زیر ِ پتو یواش از خواب می پرم می ترسم از خودم دیوانه بودم و دیوانه تر شدم از خواب می پری سرشار خواهشی سردرد داری و سیگار می کشی از خواب می پرم از بغض و بالشم که تیر خورده ام که تیر می کشم از خواب می پری انگشت هاش در... گنجشک پر... کلاغ پر... پر... پرنده پر... از خواب می پرم خوابی که درهم است آغوش تو کجاست؟! بدجور سردم است از خواب می پری از داغی پتو بالا می آوری... زل می زنی به او... از خواب می پرم تنهاتر از زمین با چند خاطره، با چند نقطه چین از خواب می پری شب های ساکت ِ مجبور ِ عاشقی! محکوم ِ رابطه! از خواب می پرم از تو نفس، نفس... قبل از تو هیچ وقت... بعد از تو هیچ کس... از خواب می پری از عشق و اعتماد! از قرص کم شده، از گریه ی زیاد از خواب می پرم... رؤیای ناتمام! از بوی وحشی ات لای لباس هام از خواب می پری با جیر جیر تخت از گرمی تنش... سخت است... سخت... سخت... [از خواب ها پرید در تخت دیگری از خواب می پرم... از خواب می پری... چیزی ست در دلت، دردی ست در سرم از خواب می پری... از خواب می پرم...] سید مهدی موسوی همنیشین گل شدم دیدم که خارم سال ها می روم چون ابر سرگردان به روی کوه و دشت کو زمین بایری تا مرهم دردم شود بعد از این حتی اگر کوه یخی پیدا کنم خسته ام، این مرگ تدریجی امانم را برید سید مهدی موسوی می روم اما مرا با اشک همراهی مکن من که راضی نیستم ای شمع گریان تر شوی صبحدم خاکسترم را با نسیم آغشته کن آه! امشب آب نه ، آتش گذشته از سرم پیش پای خویش می خواهی که مدفونم کنی سید مهدی موسوی دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست رویای تو ، مقابل من ؛ گیج و خط خطی رویای «من» مقابل «تو» ، تو که نیستی دارم یواش یواش که از هوش می ... روم هی دست دست می کنی و من که مرده ام من از ...کمک! همیشه ...کمک ! .... خسته تر .... کمک « با احتیاط حمل شود چون شکستنی است » سید مهدی موسوی کسی نیامده هرگز برای بدرقه اش نگاه کن که چه بی ریشه راه افتاده اگر چه نیمه پنهان ماه تاریک است شهاب سوخته دل به هر دری زده است ***************** سید مهدی موسوی این دل اگر کم است بگو سر بیاورم سید مهدی موسوی
برچسبها: مهدی موسوی
برچسبها: مهدی موسوی
برچسبها: مهدی موسوی
برچسبها: مهدی موسوی
تازه فهمیدم که غمخواری ندارم سال ها
می روم تنها شوم شاید ببارم سال ها
من که از داغ دل خود، سوگوارم سال ها
سر به روی شانه هایش می گذارم سال ها
می شمارم روزهای آخرم را سال ها
برچسبها: مهدی موسوی
بر نخواهم گشت دیگر معذرت خواهی مکن
کار سختی می کنی از خویش می کاهی، مکن
داغ را محصور در بزم شبانگاهی مکن
با من آتش گرفته هر چه می خواهی مکن
در ادای دین خود این قدر کوتاهی مکن
برچسبها: مهدی موسوی
این چندمین شب است که خوابم نبرده است ؟
در جیغ جیغ گردش خفاش های پست
دکتر بلند شد و مرا روی تخت بست
پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست
آن کس که نیست ، خسته شده از هر آنچه هست
مادر یواش آمد و پهلوی من نشست
یکهو جیرینگ بغض کسی در گلو شکست
برچسبها: مهدی موسوی
نه! نثرنیست ، نه! درهم شکسته شاعرتو
در آفتاب غزل بارها بخار شده
و باز گریه نموده فقط به خاطر تو
و آب ریخته پشت خودش مسافر تو !
خلاف حرکت طوفان، گل مهاجر تو
همیشه وسوسه انگیز بوده ظاهر تو
مگرعبور کند روزی از مجاور تو
پلیسها همه در جستجوی خود هستند
که گم شدست خیابان درون عابر تو ...
برچسبها: مهدی موسوی
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم: دوست دارمت...
(دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم)
از کتف آشیانهای خود برای تو
باید که چند جفت کبوتر بیاورم
از هم فرو مپاش، برای بنای تو
باید بلور و چینی و مرمر بیاورم
وقتش رسیده این غزل نیمهسوز را
از کورههای خودخوریام در بیاورم
برچسبها: مهدی موسوی