بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
از خواب چشمهای تو تا صبح میپرم این روزها هــوای تو افتاده در سرم هر سایهای که بگـذرد از خلوتم تویی افتادهای به جان غزلهای آخرم گاهی صدای روشنت از دور میوزد گاهی شبیه ماه نشستی برابرم یا روبهروی پنجرهام ایستادهای پاشیده عطر پیرهنت روی بستـــرم گاهی میان چادر گلدار کودکیات باران گرفتهای سر گلدان پرپرم مثل پری در آینهها حـرف میزنی جز آه...هرچه گفتهای از یاد میبرم نزدیک صبح، کنج اتاقم نشستهای لبخند میزنی و من از خواب میپرم... اصغر معاذی
برچسبها: اصغر معاذی