بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
و نیز زمزمه ی گاه گاه را حتی من و تو ره به ثوابی نمی بریم از هم چرا مضایقه داری گناه را حتی؟ تو اشتباه بزرگ منی ، ـ ببخشایم به دیده می کشم این اشتباه را حتی به من که سبز پرستم چه گفت چشمانت؟ که دوست دارم ـ بخت سیاه را حتی به دیدن تو چنان خیره ام که نشناسم ـ تفاوت است اگر راه و چاه را حتی اگر چه تشنه ی بوسیدن توام ـ ای چشم! بخواه ، می کُشم این بوسه خواه را حتی بیا تلالوء شعرم بر آب ها ـ امشب تراش می دهد الماس ماه را حتی محمد علی بهمنی
برچسبها: محمد علی بهمنی