بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
به خلوت تنهایی سرک می کشیدم در کنج تنهایی باد رها می شدم و دستانم بر دیوارهای سرد خاطراتش را حک می کرد با صدای هق هق تنهایی طوفانی به راه می انداختم و پس آن آرام و بی صدا به طلوع می نشستم آه مدتی است که دلتنگم آه مدتهاست که باد نمی آید. آدم برفی چشم به راه می مانم شاید باد بیاید شاید قاصدکی خبری اصلا ولش کن دیدن همین ماه بس است چرا که تو او را بسیار دوست داری. آدم برفی چشمانم را می بندم دستانم را باز می کنم و گرمای دستان گنجشک ساده ای را حس می کنم و اگر چه می دانم جنب و جوشش زیاد است ولی هر لحظه اظطراب دارم که بال بگشاید و مرا از داغ رفتنش بسوزاند حالا این منم و رویا هایی که در آن غوطه ورم و در آن همه چیزهای خوب واقعی است. آدم برفی مثلا همین که تو ماه شده ای و در ظلمانی ترین لحظات باید بر همه بتابی حالا مهم نیست بر دریای بی کران و یا باتلاق هیچ از ماه بودن تو کم نمی کند فقط یادت باشد که ابرهای خستگی هیچگاه ماندگار نیستند و تویی که همیشه بر بلندای جهان می درخشی. آدم برفی در آن هنگام که روزهایم چونان شبها بود تو را به یاد می آورم ای بانوی سپید که آرام آرام در من زمزمه می کردی "تنها کسانی طعم زیبایی را می چشند که دیدگانی زیبا داشته باشند" و تو ای بانوی سپید خوی که در انتهای تنهایی مرا به نظاره نشسته ای و مرا به دوستیهای بی بدیل اشارت میدهی مرا ببخش دیگر نه به هیچ نگاه معصومانه ای شک می کنم و نه به تو که شهره ای به مهر ورزیدن آدم برفی پدر بزرگ همیشه می گفت: "با هر شکستی مرد می شوی" هزاربار شکستم پدر بزرگ اما هنوز مرد نشده ام به گمانم آخر قصه را برایم نگفته ای. آدم برفی به یاد آن فواره می افتم که به اوج میپرید و با غرور فرود می آمد و من که همچنان شعر می خواندم خوب گوش کن هنوز صدای من بر باد است راستی دلم را با خود بردی راستی یادت را جا گذاشتی. آدم برفی برنده اسکار شوم یا نه وقتی تو مرا نمی بینی چه فرق می کند که مرغ عشق همسایه هنوز عاشق است یا نه اصلا چه فرق می کند که چه هست و چه نیست وقتی تو رویت را از من می پوشانی آدم برفی بگذار این آفتاب مرا آب کند یا این باران مرا بشوید مهم نیست می خواهم دست روی دست بگذارم روی دست تو آدم برفی فکر کرد به عطرجامانده ات بر روی شانه ام به زنگ صدایی که هنوز در گوشم سیلان دارد به نگاهی که به راهت مانده به رویاهایی که هست به من و به توکه بیشترازنبودنت، هستی... آدم برفی پ.ن: به پیشنهاد یکی از دوستان "به تو که نیستی" با "به توکه بیشترازنبودنت،هستی..." اصلاح شد چرا که پس از گریه ای طولانی دلش باز می شود لبخندی زیبا و رنگارنگ می زند دل من اما پس از هر بارش بیشتر دلتنگ توست. آدم برفی به تو می رسم و می ترسم از پس کوچه های بی انتهای آرزو و پایان های همیشگی ... دفتر را می بندم بیدار می شوم چشم ها را می شویم و همچنان به هر کجا می نگرم حضور داری.... آدم برفی در آسمان و در انحنای بی کران ستارگان تو را می بینم بانویی با چشم های خواب آلود و احساسی به گرمای خورشید حالا لبانم را به دستهات می سپارم در رویای زیبای تو پرسه زنان گم می شوم و می ترسم از کلاغ پیر و شعر نیمه کاره ای که در سینه مانده آدم برفی اصلا که باشم یا نه مهم این ها نیست همین که هستی و بوی تو در فضای خاطرم پر است همین که بدانم حتی در خوابهایم هستی مرا بس است هنوز دستهایم بوی مهربانی دستهات را می دهد و همین که بدانم قلبی برای من میزند مهم نیست که در سینه من باشد یا نه مرا از شادی لبریز می کند آدم برفی من در انتظار معجزه اما چه اسماعیل وار دل به مسلخ دادم دریغ که خود معجزه ای بودم. آدم برفی هوا خوب است آسمان آبی و پرندگان آزادند دل من اما در قفس خاطره ات بال بال می زند و هوای کسی را دارد لطفا به او بگویید: "پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است" آدم برفی دیگر امیدی نیست باید کسی را برای اهدا عضو بیابی ببخشید می شود دلت را - فقط - به دل من پیوند بزنی؟ آدم برفی حیرانم نه امیدی به ساحل دارم نه توان بازگشت من غرق در رویایی هستم که نیست آدم برفی با زیباترین عزیزان شریک می شوی نمیدانی چه کیفی دارد چترت را ببندی و بلند بلند به اوج خوشبختی بنگری لطفا بگویید آسمان ببارد من در به در توهم نگاهت شده ام آدم برفی دستانم را به بهانه پرواز باز می کنم که شاید با دستان گرمت هم آغوش شود حالا سالهاست که این مترسک پیر و تنها اینجاست فقط نمی دانم چرا هیچکس با هیچکس نمی گوید این مترسک دلش را به کدام گنجشک باخته است؟ آدم برفی آن هنگام که با سکوت نگاه می کنی و لبخند می زنی من مات می شوم در قاب لحظه ها و پایبند طوفانی می شوم که در من به پا کرده ای من دراین نگاه هزار مثنوی می خوانم وخوشبختی را در آغوش می کشم همین خوب است آدم برفی تو از کدام بهانه می وزی که این همه طوفانی خرابم می کنی برگ های مرا بریز شاخه هایم را بشکن من چنار پیر کهنسالم با ریشه های قطور مرا با خود نخواهی برد تو را با خود نخواهم داشت آدم برفی سلیس و ساده بگویم "دلم گرفته برایت" به یاد حسین منزوی عزیز -------------------------------- شبانه های دلم را همیشه درتب و تابم ترانه های غمم را برای باد می خوانم برای بودن با تو همیشه لحظه شمارم تمام رهگذران را نظاره ایستاده ام هوا که باز بگیرد دلم هوای تو دارد تمام راه به یادت هنوز شعر بخوانم؟ همیشه آب شدم در غروب چشمانت هوای گرم تو دارد غریب دستانم سرای غم زده ام را بیا و ویران کن هنوز بوی تو دارد تمام اشعارم دلم پر است و همیشه دلم گرفته برایت سلیس و ساده بگو هان: دلت گرفته برایم؟ آدم برفی شب که می شود من می مانم و یک دل پر و کوچه های بی انتهای تنهایی من می مانم و یک نگاه سرد که بر خاطراتی سر می خورند که نیست هی بگذریم این فاصله ها امانم را بریده نه مهربانی نه دریچه ای و نه کوچه خوشبختی باید به ایوان بروم و کتاب فروغ را بگریم آدم برفی دلتنگ است و گوشهایم پچ پچ می کنند صدای تو را در راهرو هایش و با هر بار زنگ تلفن نمی دانم چرا دلم می ریزد و قلبم به سرعت کودکی که به سوی مادرش می تپد می دود و این احساس لعنتی که مدام مثل خوره با عقل نیم بندم درگیر است بگو من نیستم می خواهم یک دل سیر در رویای تو بخوابم فقط نمی دانم چرا تو که نیستی آسمان خیالم می گیرد و تو را کم میاورم و چون شبگرد تنهایی می شوم که خودش را می جوید تو را آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی
برچسبها: آدم برفی