بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
همیشه برده، خواه تو، همیشه مات، خواه من بچین، دوباره می زنیم، سفید تو، سیاه، من ستاره های مهره و مربّعات روز و شب نشسته ام دوباره رو به روی قرص ماه، من پیاده را دو خانه تو وَ من یکی، نه بیش تر همیشه کلّ راه تو، همیشه نصف راه، من تمسخر و تکان اسب و اندکی، درنگ، تو نگاه و دست بر پیاده باز هم نگاه، من یکی تو و یکی من و یکی تو و یکی نه من دوباره رو سفید تو، دوباره رو سیاه، من دوباره شاد لذت نبرد تن به تن تو و دوباره شرمسار ارتکاب این گناه، من تو برده ای و من خوشم که در نبرد زندگی تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه، من غلامرضا طریقی امشب یکی از بدترین شب های تقدیر است تنها ترین فرزند آدم از تو دلگیر است امشب دوباره مرد خواهش های صد ساله حس می کند از آب و نان نه ...از هوا سیر است خود را به هر در می زند اما قرارش نیست مانند رودی که ز کوهستان سرازیر است مأیوس... نه! مطرود ...نه! حالی دگر دارد حالی که بیرون از بیان و شرح و تفسیر است در خشت می بیند که از او دست خواهی شست آیینه نه، در خشت، آری او دلش پیر است! یک بار خوابی دیده - یک کابوس وحشتناک- امروز خواب آن شبش در حال تعبیر است! ای احتیاج زندگی! آی ای عزیزی که حتی هوا هم بی «هوا»ی تو نفس گیر است! امشب، همین امشب دل او را به دست آور امروز و فردا هی مکن، فردا کمی دیر است! غلامرضا طریقی دردا که تو همیشه همانی که نیستی وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای وقتی که نیستی نگرانی که نیستی عاشق که میشوی نگران خودت نباش عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی با عشق هر کجا بروی حی و حاضری در بند این خیال نمانی که نیستی تا چند من غزل بنویسم که هستی و تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی ؟ من بی تو در غریب ترین شهر عالمم بی من تو در کجای جهانی که نیستی ؟ غلامرضا طریقی
برچسبها: غلامرضا طریقی
برچسبها: غلامرضا طریقی
برچسبها: غلامرضا طریقی