بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
در طبقه ی دوم آپارتمانی در محله ای شلوغ صبح ها بیرون می زنم از خودم دنبال کوهی که جا برای غاری یک نفره داشته باشد شب ها بر می گردم به خودم آتش روشن می کنم و روی دیواره هایم طرحی می کشم از معشوقه ای که ندارم جلیل صفر بیگی چون رود، روان شدی، رها و سر مست دریا کم کم به موج هایت پیوست باران دارد به سمت تو می آید هر قطره گرفته است چتری در دست جلیل صفر بیگی ما نیز آدمیم بلا نسبت شما بانوی من زیاد مزاحم نمی شوم یک عمر داده است دلم زحمت شما باور کنید باز همین چند لحظه پیش با عشق باز بود سر صحبت شما بانو هنوز هم که هنوز است به دل سر می زند زنی به قد و قامت شما این خانه بی تو بوی بد مرگ می دهد با هیچ چیز پر نشده غیبت شما انگار قرن هاست که کوچیده ای و ما بر دوش می کشیم غم غربت شما ما درد خویش را به خدا هم نگفته ایم تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما من بیش از این مزاحم وقتت نمی شوم بانو خدا زیاد کند عزت شما! جلیل صفر بیگی مادر که کسی به فکر فردایش نیست یک ذره امید توی رویایش نیست هر روز نگاه می کنم جز زیلو یک تکه بهشت زیر پاهایش نیست جلیل صفر بیگی
برچسبها: جلیل صفر بیگی
برچسبها: جلیل صفر بیگی
برچسبها: جلیل صفر بیگی
برچسبها: جلیل صفر بیگی