بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
"شب فراق به پایان مگر نمی آید؟" کجاست اهل دلی تا دعا کند، قدری که از دعای چو من هیچ اثر نمی آید هزار مرتبه در را زدم ولی افسوس کسی به دیدن من پشت در نمی آید نسیم های فراوان رسیده تا کنعان ولی ز یوسف من یک خبر نمی آید ز غربتم چه بگویم؟که سایه ام حتی گذشته از من و از پشت سر نمی آید هنوز می طلبد قلب من تو را ای عشق اگر چه از تو به جز دردسر نمی آید درخت خشکم و می دانم اینکه در آخر برای دیدن من جز تبر نمی آید رضا خادمه مولوی "شب فراق به پایان مگر نمی آید؟" کجاست اهل دلی تا دعا کند، قدری که از دعای چو من هیچ اثر نمی آید هزار مرتبه در را زدم ولی افسوس کسی به دیدن من پشت در نمی آید نسیم های فراوان رسیده تا کنعان ولی ز یوسف من یک خبر نمی آید ز غربتم چه بگویم؟که سایه ام حتی گذشته از من و از پشت سر نمی آید هنوز می طلبد قلب من تو را ای عشق اگر چه از تو به جز دردسر نمی آید درخت خشکم و می دانم اینکه در آخر برای دیدن من جز تبر نمی آید رضا خادمه مولوی ارسالی از آقای پیر هادی هر گوشه ی پیراهن تو نم زده باشد سخت است به اجبار به جمعی بنشینی وقتی دلت از عالم و آدم زده باشد احوال من ای دوست چنین است که انگار یک صاعقه بر جنگل خرم زده باشد دور از تو شبیه م به یتیمی که به رویش در جمع کسی سیلی محکم زده باشد دور از ادب است اینکه بخندد لبت اما دیوار دلت مشکی و ماتم زده باشد با این همه تا خرده نگیرند عزیزان میخندم و هرچند دلم غم زده باشد رضا خادمه مولوی هر گوشه ی پیراهن تو نم زده باشد سخت است به اجبار به جمعی بنشینی وقتی دلت از عالم و آدم زده باشد احوال من ای دوست چنین است که انگار یک صاعقه بر جنگل خرم زده باشد دور از تو شبیه م به یتیمی که به رویش در جمع کسی سیلی محکم زده باشد دور از ادب است اینکه بخندد لبت اما دیوار دلت مشکی و ماتم زده باشد با این همه تا خرده نگیرند عزیزان میخندم و هرچند دلم غم زده باشد رضا خادمه مولوی
برچسبها: رضا خادمه مولوی
برچسبها: رضا خادمه مولوی
برچسبها: رضا خادمه مولوی
برچسبها: رضا خادمه مولوی