بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
غیرت آفتاب و غارت هوش جام سیمین نهاده بر کف دست زلف زرین فکنده بر سر دوش غمزه اش راه دل زند که بیا نرگسش جام می دهد که بنوش غیر آن نوش لب که مستان را جان و دل پرورده ز چشمه نوش دیده ای آفتاب ما به دست دیده ای ماه آفتاب فروش؟ رهی معیری دوش چون نیلوفر از غم پیچ و تابی داشتم هر نفس چون شمع لرزان اضطرابی داشتم اشک سیمینم به دامن بود بی سیمین تنی چشم بی خوابی ز چشم نیم خوابی داشتم سایهٔ اندوه بر جانم فرو افتاده بود خاطری همرنگ شب بی آفتابی داشتم خانه از سیلاب اشکم همچو دریا بود و من خوابگه از موج دریا چون حبابی داشتم محفلم چون مرغ شب از ناله دل گرم بود چون شفق از گریه خونین شرابی داشتم شکوه تنها از شب دوشین ندارم کز نخست بخت ناساز و دل ناکامیابی داشتم نیست ما را پای رفتن از گرانجانی چو کوه کاش کز فیض اجل عمر شهابی داشتم شادی از ماتمسرای خاک میجستم رهی انتظار چشمه نوش از سرابی داشتم رهی معیری دل به مهر باده نوشان بسته ایم جان بکوی می فروشان داده ایم در به روی خود فروشان بسته ایم بحر طوفان زا دل پر جوش ماست دیده از دریای جوشان بسته ایم اشک غم در دل فرو ریزیم ما راه بر سیل خروشان بسته ایم بر نخیزد ناله ای از ما رهی عهد الفت با خموشان بسته ایم رهی معیری یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم در میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم درد بیعشقی ز جانم برده طاقت ورنه من داشتم آرام تا آرام جانی داشتم بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش نغمهها بودی مرا تا همزبانی داشتم رهی معیری اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام خارم ولی به سایه گل آرمیده ام با یاد رنگ و بوی تو ای نوبهار عشق همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام! چون اشک در قفای تو با سر دویده ام من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش از دیگران حدیث جوانی شنیده ام از جام عافیت می نابی نخورده ام وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام موی سپید را فلکم رایگان نداد! این رشته را به نقد جوانی خریده ام ای سرو پای بسته به آزادگی مناز آزاده من که از همه عالم بریده ام ! گر می گریزم از نظر مردمان « رهی » عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام! رهی معیری به سوی ما گذار مردم دنیا نمیافتد کسی غیر از غم دیرین به یاد ما نمیافتد منم مرغی که جز در خلوت شبها نمینالد منم اشکی که جز بر خرمن دلها نمیافتد ز بس چون غنچه از پاس حیا سر در گریبانم نگاه من به چشم آن سهی بالا نمیافتد به پای گلبنی جان دادهام اما نمیدانم که میافتد به خاکم سایهٔ گل یا نمیافتد رود هر ذرهٔ خاکم به دنبال پریرویی غبار من به صحرای طلب از پا نمیافتد مراد آسان به دست آید ولی نوشین لبی جز او پسند خاطر مشکل پسند ما نمیافتد تو هم با سروبالایی سری داری و سودایی کمند آرزو برجان من تنها نمیافتد نصیب ساغر می شد لب جانانه بوسیدن رهی دامان این دولت به دست ما نمیافتد چو من ز سوز غمت جان کس نمیسوزد که عشق خرمن اهل هوس نمیسوزد در آتشم من و این مشت استخوان بر جاست عجب که سینه ز سوز نفس نمیسوزد ز داغ و درد جدایی کجا خبر داری؟ تو را که دل به فغان جرس نمیسوزد ز بس که داغ تو دارم چو لاله بر دل تنگ دلم به حال دل هیچکس نمیسوزد به جز من و تو که در پای دوست سوختهایم رهی ز آتش گل؛ خار و خس نمیسوزد رهی معیری شکوه بی نهایت و خاطر نا شکیب را گر به دروغ هم بود, شیوه مهر ساز کن دیده عقل بسته ام, کز تو خورم فریب را رهی معیری تقدیم به دوست عزیزی که با عنوان سارا صبا مهمان من میشه که غمي دارم، که غمي دارم دل و جان بردي امّا نشدي يارم، يارم با ما بودي، بي ما رفتي چون بوي گل به کجا رفتي تنها ماندم، تنها رفتي چو کاروان رود، فغانم از زمين، بر آسمان رود دور از يارم، خون مي بارم فتادم از پا ز ناتواني، اسير عشقم، چنان که داني رهايي غم نمي توانم، تو چاره اي کن، که مي تواني گر ز دل بر آرم آهي آتش از دلم ريزد چون ستاره از مژگانم اشک آتشين ريزد چو کاروان رود،فغانم از زمين، بر آسمان رود دور از يارم، خون مي بارم نه حريفي تا با او غم دل گويم نه اميدي در خاطر که تو را جويم اي شادي جان، سرو روان، کز بر ما رفتي از محفل ما، چون دل ما، سوي کجا رفتي تنها ماندم، تنها رفتي به کجايي غمگسار من؟، فغان زار من بشنو باز آ، باز آ از صبا حکايتي ز روزگار من بشنو باز آ، باز آ سوي رهي چون روشني از ديده ما رفتي با قافله باد صبا رفتي تنها ماندم تنها رفتي رهی معیری زلف و رخسار تو ره بر دل بیتاب زنند رهزنان قافله را در شب مهتاب زنند شکوه ای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند جرعه نوشان تو ای شاهد علوی چون صبح باده از ساغر خورشید جهانتاب زنند خاکساران ترا خانه بود بر سر اشک خس و خاشاک سراپرده به گرداب زنند گفتم : از بهر چه پویی ره میخانه رهی گفت : آنجاست که بر آتش غم آب زنند رهي معيري بی روی تو راحت ز دل زار گریزد چون خواب که از دیده بیمار گریزد در دام تو یک شب دلم از ناله نیاسود آسودگی از مرغ گرفتار گریزد از دشمن و از دوست گریزیم و عجب نیست سرگشته نسیم از گل و از خار گریزد شب تا سحر از ناله دل خواب ندارم راحت به شب از چشم پرستار گریزد ای دوست بیازار مرا هر چه توانی دل نیست اسیری که ز آزار گریزد زین بیش رهی ناله مکن در بر آن شوخ ترسم که ز نالیدن بسیار گریزد رهي معيري نسیم عشق ز کوی هوس نمیاید چرا که بوی گل از خار و خس نمیاید ز نارسایی فریاد آتشین فریاد که سوخت سینه و فریادرس نمیاید به رهگذارطلب آبروی خویشتن مریز که همچو اشک روان باز پس نمیاید ز آِشنایی مردم رمیده ام رهی که بوی مردمی از هیچ کس نمیاید رهي معيري لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد شعله دیدم سرکشی های توام آمد به یاد سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند روی و موی مجلس آرای توام آمد به یاد بود لرزان شعله شمعی در آغوش نسیم لرزش زلف سمن سای توام آمد به یاد در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد از بربر صیدافکن آهوی سرمستی رمید اجتناب رغبت افزای توام آمد به یاد پای سروی جویباری زاری از حد برده بود های های گریه در پای توام آمد به یاد شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی از تو و دیوانگی های توام آمد به یاد رهی معیری و گر پرسی چه می خواهی ؟ ترا خواهم ترا خواهم نمی خواهم که با سردی چو گل خندم ز بی دردی دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم چه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه میریزد من از ساقی ستم جویم من از شاهد جفا خواهم ز شادیها گریزم در پناه نامرادیها به جای راحت از گردون بلا خواهم بلا خواهم چنان با جان من ای غم ذر آمیزی که پنداری تو از عالم مرا خواهی من از عالم ترا خواهم بسودای محالم ساغر می خنده خواهد زد اگر پیمانه عیشی درین ماتم سرا خواهم نیابد تا نشان از خک من ایینه رخساری رهی خاکستر خود را هم آغوش صبا خواهم رهي معيري
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری
برچسبها: رهی معیری