بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
فنجان های قهوه را دوره می کنم مدام این چشم بی قرار را با بغض و بهانه ی باران آشنا می کنم مدام این دل درمانده را با باور برودت عشق آشتی می دهم باید این ساده بداند بانوی برفی بیداری ها دیگر به خانه ی خواب و خاطره باز نخواهد گشت. یغما گلرویی چتری برای پروانه ها بسازم دیگر چه می شود که نام گل های باغچه را به خاطر نیاورم؟ یا اصلا ندانم که کدام شاعر شب تاب قافیه ها را از قاب غمگین پنجره پر داد؟ من که خوب می دانم بادبادک بی تاب تمام ترانه ها همیشه بر پشت بام خلوت خاطره های تو می افتد دیگر چه فرق می کند که بدانم باد از کدام طرف می وزد. یغما گلرویی ارسالی از سارا صبای عزیز به سان کودکی که آغوش گشوده ی مادر را! شمع بی شعله ای که جرقه را! نرگسی که آینه ی بی زنگار چشمه را! تو را دوست می دارم به سان تندیس میدانی بزرگ، که نشستن گنجشک کوچکی را بر شانه اش و محکومی که سپیده ی انجام را! تو را دوست می دارم! به سان کارگری که استواری روز را، تا در سایه ی دیوار دست ساز خویش قیلوله کند! یغما گلرویی من رؤیایی دارم، رؤیای آزادی رؤیای یک رقصِ بیوقفه از شادی من رؤیایی دارم، از جنسِ بیداری رؤیای تسکینِ این دردِ تکراری دردِ جهانی که از عشق تهی میشه دردِ درختی که میخشکه از ریشه دردِ یه کودک که تو چرخهی کاره یا دردِ اون زن که محکومِ آزاره تعبیرِ این رؤیا درمونِ دردامه درمونِ این دردا تعبیرِ رؤیامه رؤیای من اینه: دنیای بیکینه دنیای بیکینه... رؤیای من اینه من رؤیایی دارم، رؤیای رنگارنگ رؤیای دنیایی سبز و بدونِ جنگ من رؤیایی دارم که غیرممکن نیست دنیایی که پاکه از تابلوهای ایست دنیایی که بمب و موشک نمیسازه موشک روی خوابِ کودک نمیندازه دنیایی که تو اون زندونا تعطیلن آدمها به جرمِ پرسش نمیمیرن. تعبیرِ این رؤیا درمونِ دردامه درمونِ این دردا تعبیرِ رؤیامه رؤیای من اینه: دنیای بیکینه دنیای بیکینه... رؤیای من اینه من رؤیایی دارم، رؤیای آرامش رؤیای دنیای بیمرز و بیارتش من رؤیایی دارم، رؤیای خوشبختی رؤیای دنیایی بینفرت و سختی بیترسِ سرنیزه، بیوحشتِ باطوم هر آدمی شاد و هر ظالمی محکوم دنیایی که توش پول اربابِ مردم نیست قحطیِ لبخند و ایمان و گندم نیست تعبیرِ این رؤیا درمونِ دردامه درمونِ این دردا تعبیرِ رؤیامه رؤیای من اینه: دنیای بیکینه دنیای بیکینه... رؤیای من اینه یغما گلرویی بی تو از آخر قصه های مادربزرگ می ترسم می ترسم از صدای این سکوت سکسکه ساز می دانم ! عزیز می دانم که اهالی این حدود حکایت مدام از سوت قطار و سقوط ستاره می گویند اما تو که می دانی زندگی تنها عبور آب و شکفتن شقایق نیست زندگی یعنی نوشتن یاس و داس و ستاره در کنار هم زندگی یعنی دام و دانه در دامنه ی دم جنبانک زندگی یعنی باغ و رگ و بی پناهی باد زندگی یعنی دقایق دیر راه دور دبستان زندگی یعنی نوشتن انشایی درباره ی پرده ها و پنجره ها زندگی تکرار تپش های ترانه است بیا و لحظه یی بالای همین بام بی بادبادک و بوسه بنشین باور کن هنوز هم می شود به پاکی قصه های مادربزرگ هجرت کرد دیگر نگو که سیب طلای قصه ها را کرم های کوچک کابوس خورده اند تنها دستت را به من بده و بیا یغما گلرویی زغالهی سیاهی که قصهنویس در قصهاش چیزی از آن ننوشت من بودم! گرگی گرسنه نبودم که پشتِ در خانهی تو، دست به کیسهی آرد فرو ببرم برای گول زدنت! حبهی انگوری که شراب را از سرکه شدن نجات میدهی! دروغ نگفتم به تو هرگز و نخواستم سیاهی دستانم را از تو پنهان کنم در طمعِ بوسیدنت... تو اما درِ خانه را روی من باز نکردی و گرگِ روزگار مرا خورد یغما گلرویی برگرفته از وبلاگ "ترانه دلتنگی" اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد! نمی دانم چرا وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین نگاه می کنم، پرده ی لرزانی از باران و نمک چهره ی تو را هاشور می زند! همخانه ها می پرسند: این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است، که در بام تمام ترانه های تو رد ِ پای پریدنش پیداست؟ من نگاهشان می کنم، لبخند می زنم و می بارم! حالا از خودت می پرسم! عسلبانو! آیا به یادت مانده آنچه خاک ِ پُشت ِ پای تو را در درگاه ِ بازنگشتن گِل کرد، آب ِ سرد ِ کاسه ی سفال بود، یا شوآبه ی گرم ِ نگاهی نگران؟ پاسخ ِ این سؤال ِ ساده، بعد از عبور ِ این همه حادثه در یاد مانده است؟ کبوتر ِ باز برده ی من! یغما گلرویی چقدر خوشبختم! می توانم عکس سياه و سفيد تو را ببوسم و باور کنم که در آن سوی سواحل رويا، با تماس نابهنگام گرمايی به گونه ات از خواب می پری! یغما گلرویی
برچسبها: یغما گلرویی
برچسبها: یغما گلرویی
برچسبها: یغما گلرویی
برچسبها: یغما گلرویی
برچسبها: یغما گلرویی
برچسبها: یغما گلرویی
برچسبها: یغما گلرویی
برچسبها: یغما گلرویی