بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
دلم تنگ است بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها دلم تنگ است بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی بیا ای همگناه ِ من درین برزخ بهشتم نیز و هم دوزخ به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بی گناهیها و من میمانم و بیداد بی خوابی در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها بیا امشب که بس تاریک و تنهایم بیا ای روشنی، اما بپوشان روی که میترسم ترا خورشید پندارند و میترسم همه از خواب برخیزند و میترسم همه از خواب برخیزند و میترسم که چشم از خواب بردارند نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را نمیخواهم بداند هیچ کس ما را و نیلوفر که سر بر میکشد از آب پرستوها که با پرواز و با آواز و ماهیها که با آن رقص غوغایی نمیخواهم بفهمانند بیدارند شب افتاده ست و من تنها و تاریکم و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی بیا ای مهربان با من! بیا ای یاد مهتابی! مهدی اخوان ثالث آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش. باغ بی برگی، روز و شب تنهاست، با سکوت پاکِ غمناکش. سازِ او باران، سرودش باد. جامه اش شولای عریانیست. ورجز،اینش جامه ای باید . بافته بس شعله ی زرتار پودش باد . گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی خواهد . باغبان و رهگذران نیست . باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد، ور برویش برگ لبخندی نمی روید؛ باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟ داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید . باغ بی برگی خنده اش خونیست اشک آمیز جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن. پادشاه فصلها ، پائیز .. مهدی اخوان ثالث آتشی جانسوز. هر طرف می سوزد این آتش، پردهها و فرشها را، تارشان با پود. من به هر سو میدوم گریان، در لهیب آتش پر دود؛ و زمیان خندههایم، تلخ، و خروش گریهام، ناشاد، از درون خستهء سوزان، می کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد! خانهام آتش گرفتهست، آتشی بیرحم. همچنان می سوزد این آتش، نقشهائی را که من بستم بخون دل، بر سر و چشم در و دیوار، در شب رسوای بی ساحل. وای بر من، سوزد و سوزد غنچههائی را که پروردم به دشواری. در دهان گود گلدانها، روزهای سخت بیماری. از فراز بامهاشان، شاد، دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب، بر من آتش بجان ناظر. در پناه این مشبک شب. من بهر سو می دوم، گریان از این بیداد. میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد! وای بر من، همچنان می سوزد این آتش آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان؛ و آنچه دارد منظر و ایوان. من بدستان پر از تاول این طرف را می کنم خاموش، وز لهیب آن روم از هوش؛ زآن دگر سو شعله برخیزد، بگردش دود. تا سحرگاهان، که می داند، که بود من شود نابود. خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر، صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر؛ وای، آیا هیچ سر بر می کنند از خواب، مهربان همسایگانم از پی امداد؟ سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد. میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد! مهدی اخوان ثالث لحظه دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام، مستم باز می لرزد، دلم، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ نپریشی صفای زلفکم را، دست دل ای نخورده مست لحظه ی دیدار نزدیک است مهدی اخوان ثالث پروانهٔ مرگ پر زنان دور سرم چون شرط ِ اجل بر سر از آتش تبرم خصم افکند آوازه که با تاج زرم! اکنون که زبان شعله ورم نیست، چو شمع وز عمر همین شبم باقی ست، چو شمع فیلم نه به یاد ِ هیچ هندوستانی پس بر سرم آتشین کجک چیست، چو شمع؟ از آتش دل شب همه شب بیدارم چون شمع ز شعله تاج بر سر دارم از روز دلم به وحشت، از شب به هراس وز بود و نبود خویشتن بیزارم مهدی اخوان ثالث ابر با آن پوستین سرد نمناکش باغ بی برگی روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش ساز او باران، سرودش باد جامه اش شولای عریانی است ور جز اینش جامه ای باید بافته بس شعله ی زر تار پودش باد گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد باغبان و رهگذاری نیست باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد ور به رویش برگ لبخندی نمی روید باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟ داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید باغ بی برگی خنده اش خونی است اشک آمیز جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن پادشاه فصل ها، پاییز مهدی اخوان ثالث اما مخور برادر جان که من در این رمضان قوت ِ غالبم غم بود ... مهدی اخوان ثالث همان رنگ و همان روی مهدي اخوان ثالث بهسان رهنورداني که در افسانهها گويند، گرفته کولبار زاد ره بر دوش، فشرده چوبدست خيزران در مشت، گهي پر گوي و گه خاموش، در آن مهگون فضاي خلوت افسانگيشان راه ميپويند ما هم راه خود را ميکنيم آغاز. *** نوشته بر سر هر يک به سنگ اندر، حديثي کهش نميخواني بر آنديگر. نخستين: راه نوش و راحت و شادي . به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادي. دو ديگر: راه نيمش ننگ، نيمش نام، اگر سر برکني غوغا، وگر دم درکشي، آرام. سه ديگر: راه بيبرگشت، بيفرجام *** من اينجا بس دلم تنگ است. و هر سازي که ميبينم بدآهنگ است. بيا ره توشه برداريم، قدم در راه بيبرگشت بگذاريم، ببينيم آسمان ِ «هرکجا» آيا همين رنگ است؟ تا خدا وآن سوی صحرای خدا رفتم من نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند من نمی گویم که باران طلا آمد با تو لیک ای عطر سبز سایه پرورده ای پری که باد می بردت از چمنزار حریر پر گل پرده تا حریم سایه های سبز ما چون دو دریچه ، رو به روی هم هر روز سلام و پرسش و خنده عمر آینه ی بهشت ، اما ... آه اكنون دل من شكسته و خسته ست نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد مهدی اخوان ثالث قاصدك ! هان ، چه خبر آوردی ؟ سرها در گریبان است. کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
های،
و آبرویم را نریزی،
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
همان برگ و همان بار
همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز
همان شرم و همان ناز
همان برگ سپید به مثل ژاله ی ژاله به مثل اشك نگونسار
همان جلوه و رخسار
نه پژمرده شود هیچ
نه افسرده ، كه افسردگی روی
خورد آب ز پژمردگی دل
ولی در پس این چهره دلی نیست
گرش برگ و بری هست
ز آب و ز گلی نیست
هم از دور ببینش
به منظر بنشان و به نظاره بنشینش
ولی قصه ز امید هبایی كه در او بسته دلت ، هیچ مگویش
مبویش
كه او بوی چنین قصه شنیدن نتواند
مبر دست به سویش
كه در دست تو جز كاغذ رنگین ورقی چند ، نماند
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
سه ره پيداست.
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
لطفا برای دیدن ادامه مطلب اینجا کلیک کنید
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
لطفا برای دیدن ادامه مطلب اینجا کلیک کنید
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز قرار روز آینده
بیش از شب و روز تیره و دی كوتاه
زیرا یكی از دریچه ها بسته ست
نفرین به سفر ، كه هر چه كرد او كرد
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
از كجا وز كه خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ،اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
برو آنجا كه بود چشمی و گوشی با كس
برو آنجا كه تو را منتظرند
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
لطفا برای دیدن ادامه مطلب اینجا کلیک کنید
برچسبها: مهدی اخوان ثالث
لطفا برای دیدن ادامه مطلب اینجا کلیک کنید