بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
این شعرها که بوی سکوت می دهند از غیبت لب های توست کلمات مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی از معنا خالی شدند و در انتظار مورچه هایند توشه بار زمستانی شان را اندوهی که سرازیر می شود در سینه ی خاموش من. محمد شمس لنگرودی 88/02/06 برگرفته از کتاب: حکایت دریاست زندگی (گزینه اشعار) / نشر نیماژ خوشه ی انگور سیاه است لگد کوبش کن لگد کوبش کن بگذار سر بسته بماند مستت می کند این اندوه. شمس لنگرودی ارسالی از مهشید عزیز دریاها سیاه اند باد زمزمه گر سیاه است پرنده و گیلاس ها سیاه اند دل من روشن است تو خواهی آمد.
شمس لنگرودی و پنهان کردن آسمان پشت میله های قفس آسان نیست . آن چه که پنهان می ماند خون است خون است و عسل که به نیش زنبوری آشکار می شود . دوستت دارم و نقشه ایی از بهشت را می بینم دورادور با دو نهر از عسل که کشان کشان خود را به خانه من می رسانند . شمس لنگرودی با تشکر از بازدید کننده ناشناس در مورد تذکرشون ریشه های سیاهم در تاریکی بیدار می شوند فریاد می زنند: بهار، بهار- شاخه های درختم من به آمدنت معتادم. شمس لنگرودی
مثل هوا در کنار توام نه جای کسی را تنگ می کنم نه کسی مرا می بیند نه صدایم را می شنود دوری مکن تو نخواهی بود من اگر نباشم. شمس لنگرودی جز روزگار من همه چیز را سفید کرده برف. ۲ سراسر شب برف بارید دو زاغچه آینه شان را در برف می چرخاندند در جست و جوی دانه دعا می خواندند. ۳ سخنی بگو برف! آنکه پس از تو از تو سخن می گوید آب نام اوست. ۴ برف کلامی که فقط بر زبان سکوت جاری می شود سفیدخوانی آسمان است در فصل آخر سالنامه ی بی برگ. ۵ آنچه سبک می آید برف آنچه سنگین می گذرد برف برف. شمس لنگرودی ارسالی از کامران عزیز- وبلاگ شعری برای تو ریشه های سیاهم در تاریکی بیدار می شوند فریاد می زنند: بهار، بهار- شاخه های درختم من به آمدنت معتادم. شمس لنگرودی با جان نو خریده به دیدارت می دوم شکوفه های توام من به شور میوه شدن در هوای تو پر می کشم. شمس لنگرودی جیک جیک جیک جیک جیک هیچ یکشان در نیامد تو که دور میشدی شمس لنگرودی که صخرهها سر راهت آب میشوند تا با تو راهی دریا شوند کرجیها به صخره پناه میبرند تا پیشت بمانند و به بستر دریا نیفتند مینویسم چنان زیبایی که تمامی آبها دهانه دریا جمع میشوند تا ورود تو را ببینند... ای رود انگشتت را به من بده به ساحل شعرهای من قدم نه نمیتوانم از تو چنان بگویم که دفتر اشعارمتر شود انگشتت را به من بده بر پلههای دفتر من قدم نه میخواهم گلهایی در شعرم بروید که کرک ملتهبش را زیر سر انگشتانم حس کنی شمس لنگرودی دریاها سیاه اند باد زمزمه گر سیاه است پرنده و گیلاس ها سیاه اند دل من روشن است تو خواهی آمد شمس لنگرودی رودی کوچکم قفل اسکله را می بوسم توقع دریایی ندارم. دور از تو فواره ی بی قرارم پرپر می زنم که از آسمان تهی به خانه ی اولم برگردم. شمس لنگرودی غریقی خاموش در کولاک زمستان. بی آن که مرا ببینند آوازهای دور به گوش می رسند بی آن که مرا بشنوند. من نه غزالی زخم خورده ام نه ماهی تنگی گم کرده راه نهنگی توفان زادم که ساحل بر من تنگ است. – آن جا که تو خفته یی شنزاری داغ که قلب من است. شمس لنگرودی گريه بود خنديدن را تو به من آموختی سنگ بوده ام تو كوهم كردی برف بوده ام تو آبم كردی آب می شدم تو خانه دريا را نشانم دادی می دانستم گريه چيست خنديدن را تو به من هديه كردی. شمس لنگرودی 53 ترانه عاشقانه باد آكنده اندوه تكه های بهار را كه در قلبم جا نهادی كجا بگذارم؟ شمس لنگرودی نت هائی برای بلبل چوبی از ضربات شعری که بر من فرود آوردی عکس می گیرم از صبحی برفی در ملائی که تو تیربارانم کرده ئی عکس می گیرم ...از صدای تو، لبخندت، شکستن آوازم و نشان می دهم به کسی که شعر مرا می خواند و باریکه ئی از ابر در حیرت لبخندش موج می زند هی! شاخه های بریده ام که در آفتاب زمستانی آه می کشید حضور پر شکایت ما درخشش شاخه هاییست که در آسمان تابستانی برق می زند و برای دیدن مان ناگزیر است باغبان سر به جانب آسمان چرخاند. شمس لنگرودی رسم کردن دست های تو. زخمهای من، بیحضور تو از تسکین سر باز میزنند تکهتکه فرو میریزند برههای مسیح را میبینم که به دنبالم میدوند و نشان فلوت تو را میپرسند نه، نمیتوانم فراموشت کنم خیابانها بیحضور تو راههای آشکار جهنماند تو پرندهیی معصومی که راهش را در باغ حیاط زندانی گم کرده است تک صورتی ازلی، بر رخسار تمام پیامبرانی باد تشنهی تابستانی که گندمزاران رسیده در قدوم تو خم میشوند آشیانهی رودی از برف که از قلههای بهار فرو میریزد نه نمیتوانم نمیخواهم که فراموشت کنم تپههای خشکیده از پلههای تو بالا میآیند تا به بوی نفسهای تو درمان شوند و به کوهستان بازگردند ماه هزار ساله دستنوشتهی آخرش را برای تو میفرستد تا تصحیحش کند نه، نمیتوانم فراموشت کنم قزلآلایی عصیانگری که به چشمهی خود باز میرود خونین شده در رودها که به جانب دریا روان است که بامدادی دیگر برآمد و بهاری دیگر از چشم اندازهای بی برگشت در رسید ازعشق تن جامهای ساختیم روئینه نبردی پرداختیم که حنظل انتظار بر ما گوارا آمد ای آفتاب که برنیامدنت شب را جاودانه میسازد بر من بتاب پیش از آنکه در تاریکی خود گم شوم. شمس لنگرودی با شبی که در چشمهایت در گذر است مرا به خوابی دیگر گونه بیداری بخش چرا که من حقیقت هستی را در حضور تو جسته ام و در کنار تو صبحی است که رنج شبان را از یاد می برد بگذار صبحم را به نام تو بیاغازم تا پریشانی دوشینم از یاد برده شود محمد شمس لنگرودی که خیابانها را تا کنم و در چمدانی بگذارم که صدای باران را، به جز تو کسی نشنود به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه من آورد آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود آسان است که چهچه گنجشک را ببافم و پیراهن خوابت کنم آسان است برای من به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه اولش برگردد برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم و دل صخره را بشکافم آسان است نا ممکنها را ممکن شوم و زمین در گوشم بگوید بس کن رفیق اما آسان نیست که معنی مرگ را بدانم وقتی تو به زندگی آری گفته ای شمس لنگرودی و شمعها روی میز تمام حواسشان به من است به سر انگشتهای من که قطرهقطره تمام میشوند. ارسالی از سارا صبای عزیز می آیم بی آن که بیایم می رسم بی آن که رسیده باشم به دور دست جاده نگاه می کنی پیش پای توام شمس لنگرودی ارسالی از سارا صبای عزیز ارسالی از سارا صبای عزیز پر باز می كنم بالم بر آسمان غروب می سايد و شب می شود تنها در ظلمات جهان می گردم و از بادها و شب پرگانم بيم نيست از من تنها تو مانده ای. شمس لنگرودی ارسالی از سارا صبای عزیز ارسالی از سارا صبای عزیز متلاطم ... تنها ... بیکران ... کاش اقیانوسی نبودم پنجه کشان بر ساحل ... شمس لنگرودی تقدیم به نسیم عزیز دست های تو تصمیمم بود باید می گرفتم و دور میشدم... شمس لنگرودی تقدیم به نسیم عزیز باران به شکل الفبا می بارد دوست دارم چند حرف و شاخه گلی در منقارم بگیرم و منتظرت بمانم باران عصر موزون و مقفا می بارد می بارد می بارد و تو دیر کرده ای گل ها مثل پرندگان به دام افتاده در کف من می لرزند تو نخواهی آمد و شعر داستان پرنده یی ست که پرواز را دوست دارد و بالی ندارد. شمس لنگرودی ارسالی از نسیم عزیز اگر عطر تو از صندلی بر نمیخواست دستم را نمی گرفت و به خیابانم نمیبرد. ارسالی از ساراصبای عزیز رنگ های اتاق را می بینم، دل تنگ بر می خیزند و سوی درختان بال می زنند پس نیستی چنین است. شمس لنگرودی ارسالی از سوی سارا صبای عزیز که خاکستر روزی تمام شده بر پلک بسته ی من می ریزد مشتاق ملاقات با شماست. شمس لنگرودی- 22 مرثیه بر زمین تری می نشیند که شعرم از آن می روید، صدایم کن شمس لنگرودی بوته های علف مست کرده اند سرشان را به هم می کوبند. هر وقت بوی تو نزدیک می شود داستان ما همین است. شمس لنگرودی ازکتاب می میرم به جرم آن که هنوز زنده بودم کنار توام این قطار مثل همیشه در کف دستم راه میرود . شمس لنگرودی غریقی خاموش در کولاک زمستان. فانوس های دور سوسو می زنند بی آن که مرا ببینند آوازهای دور به گوش می رسند بی آن که مرا بشنوند. من نه غزالی زخم خورده ام نه ماهی تنگی گم کرده راه نهنگی توفان زادم که ساحل بر من تنگ است. – آن جا که تو خفته یی شنزاری داغ که قلب من است. از کتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه شمس لنگرودی چه شغل عجیبی شروع هفته تو را می بینم باقی هفته به خاموش کردن خود در اتاقم مشغولم شمس لنگرودی موسم پائيز طوری ببارد كه هيچ گلی از خانه خود بيرون نيايد. شمس لنگرودی از "می ميرم به جرم آن كه هنوز زنده بودم" و گرنه فاصله ای چندان نيست از كنار شما تا دودی كه به باد می رود. شمس لنگرودی لبخوانی های قزل آلای من نقشههای تو را دوست دارم كه برای من میكشی خطوط مرزی و رودخانهها، متروها، خانهها نقشه كوچكت را دوست دارم كه دیده بانان چهارسویش از برج مراقبه با صدای بلند با هم صحبت میكنند و من این سو تا آن سویش را با غلتی طی میكنم شمس لنگرودی رودخانه توئی از سراسر جاده هایی که عبور کرده ام جاده توئی چرا که هیچ رودخانه ای از دور غرقم نکرد چرا که هیچ جاده ندیده ام نرفته در آفاقش گم شوم. از تمامی بال هائی که به دوش برده ام پر و بالم توئی پیشاپیشم می روی و من پی بال ها می دوم.... شمس لنگرودی از مجموعه رسم کردن دست های تو، ارسالی از سوی ساراصبای عزیز سرمی روم از خویش از گوشه گوشه فرو می ريزم و عطر تو رسوايم می كند. از کتاب شب نقاب عمومی است ارسالی از سوی ساراصبای عزیز نم نم می بارد و تو را به یاد می آورد که نم نم باریدی و ویران کردی خانه کهنه را. ارسالی از سارا صبای عزیز كه بچه های دبستانی از بر كنند دريا كه می شنود توفانش را پشتش پنهان كند و برگ های علف نت های به هم خوردن شان را از روی صدای من بنويسند. مي خواستم ترانه یی باشم كه چشمه زمزمه ام كند آبشار با سنج و دهل بخواند. اما ترانه یی غمگينم و دريا ، غروب بچه هايش را جمع می كند كه صدايم را نشنوند. نت هايم را تمام نكرده چرا رهايم كردی ؟ شمس لنگرودی ازکتاب پنجاه و سه ترانه عاشقانه ارسالی از سارا صبای عزیز چه چیزهای ساده ای که آدمی از یاد می برد می بینی ! دنیا زیباست محبوب من نمی دانستیم برای نشستن زندگی در کنارمان چهارپایه ای نداریم. شمس لنگرودی این گونه که من دوستت میدارم ... شوریده وار و پریشان باریدن بر خزه ها و خیزابها به بیراهه و راهها تاختن بیتاب٬ بیقرار دریایی جستن و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن و تو را به یاد آوردن حکایت بارانی بیقرار است این گونه که من دوستت میدارم ... شمس لنگرودی زیر سایهام نشستند خوردند و خفتند بیدار شدند و مرا بریدند شمس لنگرودی چشمانی کو که تو را ببینم دهانی که تو را بخوانم گوشی که تو را بشنوم بارانم می بارم کورمال، کورمال در کنارت. شمس لنگرودی
در حفره ی تاریک خالی کنند-
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
فانوس های دور سوسو می زنند
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
بالهای من
محمد شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
بى حضور تو
از راه مىرسد، ...
و آنچه كه زيبا نيست زندگى نيست
روزگار است،
گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم
و به نيلوفر بودن خود شادمانيم،
سقفى دارد شادكامى
كف ناكامى ناپديد است.
هر رودخانهاى به درياچه خود فرو مىريزد
به حسرت زنده رود زنده نمىشود رود
نمىشود آب را تا كرد و به رودخانه ديگرى ريخت
به رود بودن خود شادمان مىتوان بود.
بهار، بهار است، و بر سرِ سبز كردن شاخهها نيست
برف، برف است، هواى شكستن شاخههاى درخت را ندارد
برگ را، به تمنا، نمىشود از ريزش باز داشت
با فصلهاى سال همسفر شو،
سقفى دارد بهار
كف يخبندانها ناپديد است.
دستى براى نوازش و
زانوئى براى رسيدن اگر مانده است
با خود مهربان باش،
اگرچه تو نيز دروغى مىگوئى گاهى مثل من
دروغت را چون قندى در دهان گسم آب مىكنم
با خود مهربان باش.
نبودم اگر نبودى،
دروغ تو را
خار تشنه كاكتوسى مىبينم
كه پرندگان مهيبت را دور مىكند
به پرنده كوچك پناه مىدهد،
سقف دارد راستى
كف ناراستى ناپديد است،
اى ماه شقه شقه صبور باش!
چهها كه نديدهئى
چهها كه نخواهى شنيد
ما التيام زخمهاى تو را بر سينه مجروحت باز مىشناسيم
ماه لكه لكه!
مثل حبابى بر دريا بدرخش و
با آسمان خالى خود شادمان باش،
جشنواره آب است زندگى
چراغانى رودها كه به درياها مىرسند
زخم خورده بادها، زورقها، صخرهها
سقفى دارد روشنى
كرانه تاريكى ناپديد است.
انديشه مكن كه بهار است و تو نرگس و سوسن نيستى
به حسرت زنده رود زنده نمىشود رود،
خاكت را زير و رو كن
ريشه و آبى مباد كه نمانده باشد،
سقفى دارد زندگى
كف نيستى ناپديد است،
به رنگ و بوى تو خود شادمان مىتوان بود،
گُل نيلوفر مردابه اين جهانيم
و به نيلوفر بودن خود شادمانيم.
شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
می بینی !
دنیا زیباست محبوب من
نمی دانستیم
برای نشستن زندگی در کنارمان
چهارپایه ای نداریم.
شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
محمد شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی
برچسبها: شمس لنگرودی