بهترین اشعار برای تو که نیستی
به شانه هایم زدی تا تنهاییم را تکانده باشی. به چه دل خوش کردی؟ تکاندن برف از شانه های آدم برفی
هم موقع سفر چمدانم نبود و نيست
پشت سرم شب سفر آبی نريخته اند يعنی که هيچ کس نگرانم نبود و نيست رفتم و سخت معتقدم عشق لقمه ای است که هيچ وقت قدر دهانم نبود و نيست گفتند آفتاب تو در پشت ابرهاست ابری درآسمان جهانم نبود و نيست انگار هيچ وقت به دنيا نبوده ام درهيچ جای شهر نشانم نبود و نيست در دفتر هميشه نو خاطرات من چيزی برای اينکه بخوانم نبود و نيست قصدم نوشتن غزل است و نوشته هام حتی شبيه آن به گمانم نبود و نيست صادق فغانی هُـرم بدنت بر تب ِ صحرا زده طعنه ابریشم ِ دستان ِ به دستم نرسیده ت بر بال و پر دستة قوها زده طعنه شب گمشده در پیچ و خم ِ گیس ِ بلندت هر تار تو بر صد شب یلدا زده طعنه لب باز کن ای آنکه لبت، با دمِ گرمش عمری به دَم گرم ِمسیحا زده طعنه گیسوت طناب است و تنت چوبه ی دار است این شیـوه حکومت به مغول ها زده طعنه از آب وفای تو فلک هم نچشیده کی غیر تو اینگونه به دنیا زده طعنه ؟ صادق فغانی
برچسبها: صادق فغانی
برچسبها: صادق فغانی